کد خبر : 9381
تاریخ انتشار : پنج شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۷ - ۱۱:۳۹

کودکانی که بجای بازی، بازیچه برخی سودجویان می شوند

کودکانی که بجای بازی، بازیچه برخی سودجویان می شوند

امروز وجود کودکان کار به چالشی در حوزه اجتماعی تبدیل شده و با وجود اقدامات صورت گرفته همچنان شاهد کودکان کار در سطح جامعه هستیم.   به گزارش آوای سهند بنقل از  نصر، کودکانی که همچون خشت های خام با جهانی سرشار از آرزو و رویا پای در آن گذارده و در میان آتش سوزناکش می

امروز وجود کودکان کار به چالشی در حوزه اجتماعی تبدیل شده و با وجود اقدامات صورت گرفته همچنان شاهد کودکان کار در سطح جامعه هستیم.

 

به گزارش آوای سهند بنقل از  نصر، کودکانی که همچون خشت های خام با جهانی سرشار از آرزو و رویا پای در آن گذارده و در میان آتش سوزناکش می سوزند و روزگار کودکی و بازی و رویا را در میان خشت ها جستجو می کنند. زندگی برای این کودکان ملغمه ‌ای است از فقر، اجبار و طمع خانواده تا نفس کشیدن در میانه دود و آهن و فرار از دست ماموران شهرداری و بهزیستی.

کودکانی که بجای بازی، بازیچه برخی افراد سودجو شده اند مجبور به منجمد کردن تمام آرزوهای کودکی خود شدند. کودکانی که به جای بازی غم نان بر دل دارند و همین غم نان، چهره آن ها را کدر کرده و خیابان ها را آخرین گریزگاه قرار داده اند. کسانی که چراغ قرمز راهنمایی را فرصت موفقیت در کسب و کار می دانند.

هر ساله با شروع فصل گرم، شاهد صحنه های دردناکی از کودکانی می شویم که برای امرار معاش و و کمک به پدر یا کار بجای پدر، درگیر و دار این کار می شوند و گاهی دست به کارهای سخت و طاقت فرسا می زنند؛ کودکانی که نه به واسطه آموزش حرفه و شغل بلکه از بد روزگار مجبور به کار هستند تا بتوانند حداقل امکانات زندگی خود و خانواده را فراهم کنند.

این کودکان الفبای زندگی را نه پشت نیمکت های مدرسه بلکه پشت چراغ قرمز چهارراه ها هجی کرده و یاد گرفته اند؛ هرچند سواد خواندن و نوشتن ندارند، ولی در این سن کم مردانه ستون خانواده شده و بار یک زندگی را یک تنه به دوش می کشند.

کودکان کار همچون کوره های آجر پزی هستند که بی صدا و بی رنگ زندگی و آینده خود را می سوزانند  ولی جان کوچک و ضعیفی که در آن هاست مرا به خویشتن می خواند تا فارغ از دیگر مشغله های ذهنی به آن ها توجه کنم.

دیدن کودکی که بر سر یکی از چهارراه‌های پرتردد گل، خوراکی، آدامس، دستمال کاغذی، فال و …می ‌فروشد، صحنه بسیار ناراحت ‌کننده ‌ایست که چند سالی نیز در تبریز مشاهده می شود. این کودکان چهار راه و ماشین و درخت و انسان ها را سرمشق درس زندگی خود می دانند. کودکی که با التماس، درخواست خرید یک شاخه گل و یا یک خوراکی را دارد مسلماً به دلیل فقر اقتصادی و فرهنگی خانواده مجبور به قرار گرفتن در این موقعیت شده است.

کودکی را دیدم که در میان عابرها چرخ می ‌زد تا بلکه شاید مشتری پیدا شود، به سراغش رفتم، صدایم را که شنید، برق شادی در چشمانش دمید، دستمال‌کاغذی‌ ها را جلو کشید و با بغض و ذوق گفت: بسته‌ ای ۲ هزار!

چشم ‌های التماس کودک برای خریدن دستمال‌ کاغذی مرا به سمت زندگی‌ اش کشاند، ابروهایش را گرهی انداخت و گفت: زندگی ما بدبخت بیچاره‌ها گفتن ندارد؛ مزاحم کسب ‌و کار من نشوید، باید تا شب این دستمال ‌کاغذی ‌ها را بفروشم.

غرق در فکر می شوم و دنبال پاسخی قانع کننده برای سوالات پیش آمده در ذهنم هستم؛ همه می دانیم که دوری از شرایط عادی برای کودکان، باعث ایجاد تبعات مخربی بر روح و روان آن ها خواهد داشت و در نتیجه می ‌تواند در آینده برای جامعه نیز بسیار هزینه ‌بردار باشد، ولی چه تدبیری می توان اندیشید؟ راه را ادامه می دهم و به پارکی می رسم. تحمل گرمای تابستان حتی برای کوتاه ترین زمان بسیار طاقت فرسا است.

آن طرف کودکی که بسته های آدامس موزی روی دستش دارد، به همسالانش که هنوز مشغول بازی هستند با تردید و دودلی و با اندکی فاصله تک تک وسایل بازی پارک را نظاره می کند؛ با همان گام های مردد به سرسره نزدیک تر می شود تا پای سرسره هم آمده اما هنوز تصمیم قطعی برای بالا رفتن و پایین آمدن از آن را گویا نگرفته است.

با کمی مکث تصمیم خود را نهایی می کند و یکبار امتحانش می کند در حالیکه نگاهی به سرسره دارد و نگاهی به آدامس های نفروخته اش، ترجیح می دهد یکبار دیگر سرسره را برگزیند و گویا به خودش قول داده همین یکبار و بلافاصله بعد از بار دوم دوباره پاکت های آدامس را که زیربغل دارد محکمتر می گیرد و به سرعت و پارک بیرون می رود شاید کسی آمد و آدامس های موزی و توت فرنگی اش را خرید!

حال به جواب دست یافتم! کودکانی که در گرما و سرما مجبورند برای تامین معاش زندگی کار کنند، اوقات فراغت در زندگی آن ها هیچ معنایی ندارد، کودکانی که جان خود را برای لقمه ای نان تحلیل می کنند همانند زخمی است که هر روز عمیق تر می شود.

گزارش نصر حاکی از آن است که این آسیب‌ ها مانند کلاف درهم تنیده‌ ای هستند که نمی‌ توان هیچ کدام را از هم جدا کرد و همگی برهم تأثیر می‌ گذارند؛ در حالی که برنامه‌ ها و قوانین بسیاری برای جلوگیری از آسیب کودکان کار و کودکان خیابانی وجود دارد ولی این قوانین و برنامه‌ ها چندان نمی‌ تواند پاسخگو باشند و هر روز بر تعداد کودکانی که فال فروشی و گل فروشی را انجام می‌ دهند افزوده می‌ شود و آینده آنان به تباهی کشیده می‌ شود.

* گزارش از سحر مغفرت

امتیازدهی post

برچسب ها : ، ، ، ، ،

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

هشت − 1 =