قصه کودکان کبود
شب از نیمه گذشته و خیابانها خلوت است. بی تابانه و کم طاقت پشت آخرین چراغ قرمزی که به خانه منتهی میشود میایستم. سرد است. از همان دیهای یخبندان تبریز که فقط بخار داغی که از روی استکان چای بلند میشود، از این سردی کم میکند. خیابان آنقدر خلوت است که دیدن پسر