پهلوانی که سر سرباز روس را برای آیتاللهِ تبریزی هدیه آورد
حاج الهیارخان پهلوان محله ویجویه که در سال ۱۲۹۰ خورشیدی وقتی روس ها با لشکر ۷۰ هزارنفری تبریز را فتح و خاکش را به توبره کشیدند کاری کرد کارستان که یادمانش در لایههای تاریخ شفاهی جنگجویان منطقه ماند. به گزارش سهند بنقل از آناج؛ هر شهری ستاره ای دارد. ستاره ای غریب. ستاره ای که دامن کشان به آغوش قبرستان ها کوچیده است و گاه حتی
حاج الهیارخان پهلوان محله ویجویه که در سال ۱۲۹۰ خورشیدی وقتی روس ها با لشکر ۷۰ هزارنفری تبریز را فتح و خاکش را به توبره کشیدند کاری کرد کارستان که یادمانش در لایههای تاریخ شفاهی جنگجویان منطقه ماند.
به گزارش سهند بنقل از آناج؛ هر شهری ستاره ای دارد. ستاره ای غریب. ستاره ای که دامن کشان به آغوش قبرستان ها کوچیده است و گاه حتی یادمانی خشک و خالی هم از او دریغ می شود. تو خودت را هم بکُشی، من تبریز را با حاج الهیارخان، خوزستان را با ممدآغاجری، تهران را با آسیدحسن رزاز، گیلان را به نام اردشیر محصص، کردستان را با حسن زیرک، فارس را با بنیانگذار معلم عشایری اش – محمد بهمن بیگی- می شناسم.
حاج الهیارخان. یل محله ویجویه. به یادش هر وقت از کوچه قانلی دالان می گذرم نامش بر دلم سنگینی می کند. یاد او، با آن هیکل چهارشانه و چشم های خون گرفته که یک چیزی را توی دستمال بزرگش گره زده، زده زیربغلش و دارد آرام آرام می گذرد. شاید زیرزبانش هم بخواهد سوتی بزند از ترانه های ستایشگرانه زینب پاشا- دختر جنگجوی تبریزی. من صورت الهیار را با ذهنیت خودم میسازم چون هیچ تصویری از او یادگار نمانده است که بزنم به اتاق خوابم و هر شب با خود بگویم که اگر مرد تویی، ما از قازوراتیم فلانی.
نقل قصه او را نسل پدران ما از پیشخدمت آقامیرزا جواد یکی از علمای بزرگ آذربایجان شنیده و زیر کرسی ها برای ما روایت کرده اند و ما یک عمر از ترسمان جرات عبور از قانلیدالان را از دست دادهایم. الهیار. حاج الهیارخان پهلوان محله ویجویه که در سال ۱۲۹۰ خورشیدی وقتی روس ها با لشکر ۷۰ هزارنفری تبریز را فتح و خاکش را به توبره کشیدند کاری کرد کارستان که یادمانش در لایههای تاریخ شفاهی جنگجویان منطقه ماند.
در آن روز شوم که خبری درباره تجاوز یکی از همان تاواریشها به یک دختر بیپناه تبریزی در افواه عمومی دهن به دهن گشت و به گوش آیت الله میرزاجواد تبریزی رسید و خون او در رگ های سورمهایاش جوشید. صبح خادمش را صدا زده بود و نامه ای داده بود دستش که این را به محله عموزینالدین میبری و در فلان باغ را میزنی و تحویل صاحب باغ میدهی. خادم میرود و مرد قوی هیکلی در را باز میکند، مکتوب را میگیرد و میخواند و میگوید برو به آقا بگو چشم، خیالش راحت. فردا نصف شب در خانه میرزاجواد را میزنند؛ خادم میرود در را باز میکند، میبیند همان مرد دیروز است که دستمال چهارخانه اش را زیر جبّه اش گذاشته و تحویل خدمتکار میدهد که جواب نامه آقاست. همین. فقط همین.
دیگر فردایش توی تبریز نبودی ببینی چه قیامتی بر پا شده است. مردم در گوش هم پچ پچه می کردند: «شنیدی الهیارخان سر روسه را بریده؟»
حالا بعد از صدسال و اندی من هر وقت از قانلی دالان میگذرم خوف برم میدارد. ما هم مَردیم. شما هم مَردی. ایوالله.
برچسب ها :حاج الهیارخان پهلوان
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0