کد خبر : 35093
تاریخ انتشار : پنج شنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۱ - ۱۸:۴۳

به یاد سردار ملی در سالروز ولادتش؛

حادثه ای که اشک «ستارخان» را درآورد/ خاک می‌خوریم اما خاک نمی‌دهیم

حادثه ای که اشک «ستارخان» را درآورد/ خاک می‌خوریم اما خاک نمی‌دهیم
امروز ۲۸ مهر سالروز تولد ستارخان سردار مقاومت ملی در جنبش مشروطیت است.

به گزارش نگاه، تاریخ را شاید بتوان بزرگترین وفادار به  قهرمانانش دانست ، زیرا هریک از اساطیر خود را برای همیشه در دل صفحاتش زنده نگاه می دارد؛ ستارخان یا همان سردار ملی یکی از همان افرادی بود که تاریخ هرگز او و ایثارهایش را به دست فراموشی نسپارد.

اهل تبریز بود و نام اصلی‌اش ستار قره داغی سومین پسر حاج حسن قره داغی بود. او از اهالی ارسباران تبریز بود؛ در جوانی به عضویت لوطی‌های محله امیرخیز این شهر درآمد و از این طریق به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش پرداخت؛ برای مثال  انبارهای محتکران را به روی مردم باز کرد که طی آن کالسکه اهدایی تزار روس به محمدعلی میرزا ـ  ولیعهد ـ  را نیز بردند.

پس از حمله اعوان و انصار محمدعلی شاه به مجلس شورای ملی برای دستگیر کردن مشروطه خواهان در برابرشان مقاومت کرد، مردم تبریز را به مقاومت بر ضد اردوی دولتی فراخواند و رهبری این قیام را هم خود برعهده گرفت؛ او به همراه باقرخان یک سال بر ضد قوای دولتی ایستادگی کرد و اجازه نداد شهر تبریز به دست طرفداران محمد علی شاه بیفتد؛ البته ناگفته نماند که کینه او از پادشاهان دوران قاجار به دوران کودکی‌اش بازمی‌گشت.

 

ماجرا از این قرار بود که ستارخان و دو برادر بزرگترش اسماعیل و غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسب سواری داشتند، اما اسماعیل فرزند ارشد خانواده در این امر پیشی گرفته بود و شب و روزش به اسب تازی، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری می‌شد، سرانجام او در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شد. این امر کینه‌ای در دل ستار ایجاد کرد و نسبت به ظلم درباریان و حکام قاجاری خشمگین شد.

 

من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم

وقتی لیاخوف به دستور محمدعلی‌شاه، مجلس را به توپ بست و تعدادی از نمایندگان، از جمله میرزا ابراهیم آقاصبا، نماینده تبریز، را به شهادت رساند، ستارخان در تبریز به این وقایع اعتراض کرد. او در ١١ماه استبداد صغیر، رهبری مجاهدین تبریز، ارامنه و قفقازی‌ها را برعهده داشت و مقاومتی طاقت‌فرسا را به همراهی مردم تبریز که او را رهبر خود می‌دانستند رقم زد. ستارخان و باقرخان در این دوران اقدام به مذاکره با یکدیگر کردند و نتیجه این مذاکرات همراهی آنها با یکدیگر شد.

او یازده ماه رهبری مجاهدین تبریز، ارامنه و قفقاز را بر عهده گرفت و مقاومت شدید اهالی تبریز در مقابل حدود چهل هزار نفر قشون دولتی، با راهنمایی و رهبری او انجام شد. پس از این اتفاق شهرت او به خارج از مرزهای کشور رسید و در بیشتر جراید اروپایی و آمریکایی هر روز نام او با خط درشت نوشته و درباره مقاومت‌های سرسختانه او گفته می‌شد.

خاک می‌خوریم؛ اما خاک نمی‌دهیم

وقتی با موافقت انگلیس و محمدعلی‌شاه، قوای روس به سمت تبریز حرکت کردند، ستارخان و دیگر مجاهدان در تلگرافی خطاب به محمدعلی‌شاه نوشتند: « شاه به‌جای پدر و توده به‌جای فرزندان است، اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد، نباید همسایگان پا به میان گذارند. ما هر چه می‌خواستیم از آن درمی‌گذریم و شهر را به اعلی‌حضرت می‌سپاریم. هر رفتاری که با ما می‌خواهند بکنند و اعلی‌حضرت بی‌درنگ دستور دهند که راه خواربار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند».
محمدعلی‌شاه پس از این تلگراف به نیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد؛ اما روس‌ها وارد تبریز شدند، ستارخان حاضر نشد از دولت روس اطاعت کند. در منابع آمده ستارخان به کنسول روس که می‌خواست پرچم سفید را به سردر خانه خود بزند، گفت: «جناب کنسول! من می‌خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد، شما می‌خواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد»
خاک می‌خوریم؛ اما خاک نمی‌دهیم

وقتی سردار ملی لقب گرفت

بعد از اینکه قوای روس به رهبری ستارخان در برابر حاکم  تبریز قد علم کرده و او را وادار به خروج از شهر کردند ستارخان هم زیر فشار شدید دولت روس، دعوت تلگرافی آخوند ملا محمدکاظم خراسانی و جمعی از مردم را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد، در این سفر باقرخان، سالار ملی هم همراه او بود.

هم‌زمان با فشارهای روسیه به ستارخان، از او برای تجلیل به تهران دعوت می‌شود وروز شنبه ۷ ربیع الاول سال ۱۳۲۸ قمری یعنی در شب عید نوروز در مسیر تبریز به تهران بسیاری به استقبال او می‌آیند؛ یکی از این بدرقه‌کنندگان یپرم‌خان ارمنی رئیس نظمیه  و از قاتلین شیخ فضل الله نوری بود.

 

ستارخان مدت یک ماه مهمان دولت بود، اما سرانجام به دلیل کمبود جا و تعداد بسیار سربازان دولت (محل فعلی سفارت روسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد؛ اما در نهایت هم مجلس طرحی را تصویب کرد که ذیل آن تمامی مبارزین غیرنظامی از جمله ستارخان و سربازانش باید سلاح‌های خود را تحویل می‌دادند؛ اما یاران ستارخان از پذیرفتن آن سرباز زدند.

 

پس از تصویب دستور خلع سلاح و امتناع سردار ملی، دستور حمله به پارک اتابکی از سوی یپرم‌خان همان فردی که به استقبال او آمد صادر می‌شود؛ واقعه‌ای که منجر به زخمی‌ شدن ستارخان و از بین رفتن بسیاری از ملازمان او می‌شود. این اتفاق باعث شد بین نیروهای دولتی و یاران ستارخان در باغ اتابک درگیری روی دهد که در نتیجه تیری به پای ستارخان اصابت کرد. در این جنگ، قوای دولتی از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان خواست از راه پشت‌بام فرار کند، اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کرد. پس از بهبودی، انتظار می‌رفت اجازه بازگشت ستارخان به تبریز داده نشود و بعد از این واقعه او خانه نشین شد و سرانجام در ٢٥ آبان ١٢٩٣ درحالی‌که ۵۳ ‌ساله بود، درگذشت.

 

صمد سرداری‌نیا، مورخ و پژوهشگر تاریخ معاصر آذربایجان، گفته است که از آنجا که دولت استعماری روسیه از مبارزات ستارخان و باقرخان ضد نیروهای آنان خاطره خوبی نداشت، سه روز پس از عاشورای سال١٣٣٠ هجری‌قمری (دی‌ماه ١٢٩٠ شمسی) با گلوله‌های توپ، خانه این دو سردار بزرگ مشروطه را با خاک یکسان کرد. امروز از ستارخان در تبریز فقط چند سلاح و یک خانه به یادگار مانده است که در خانه مشروطه نگهداری می‌شود.

خاک می‌خوریم اما خاک نمی‌دهیم

درکتاب گلچین خاطرات ستارخان آمده است که ستارخان، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت نوشته است که من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست بخورد، ایران زمین می خورد… اما در مشروطه دو بار آن هم در یک روز اشک ریختم.

 

حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون غذا. بدون لباس… از قرارگاه بیرون آمدم … چشمم به یک زن افتاد با یک بچه در بغل. دیدم که بچه از بغل مادرش آمد پایین و چهار دست و پا رفت به طرفی بوته علف… علف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن… با خودم گفتم الان مادر آن بچه به من فحش می دهد و میگوید لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته… اما مادر کودک آمد طرفش و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم… خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم… آنجا بود که اشکم درآمد.»

انتهای پیام/

امتیازدهی post
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

14 + یازده =