کد خبر : 6765
تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۷ - ۱۰:۰۰

خواب مسئولین برای حل معضل حاشیه‌نشینی صبحی ندارد؟/ ۴۰۰ هزار نفر چشم به راه تحقق وعده‌های انتخاباتی

خواب مسئولین برای حل معضل حاشیه‌نشینی صبحی ندارد؟/ ۴۰۰ هزار نفر چشم به راه تحقق وعده‌های انتخاباتی

حاشیه شهر همان نامی است که به هنگام انتخابات آراء زیادی را برای برخی‌ها روانه صندوق می‌کند اما در طی چندین سال گذشته قدمی برای حل مشکلات این نام برداشته نشده است.  از دامنه کوه عون بن علی که به شهر می‌نگری تلفیق ناهمگون برج‌های بلند و مراکز تجاری به فاصله اندکی از خانه‌های کاه‌گلی

حاشیه شهر همان نامی است که به هنگام انتخابات آراء زیادی را برای برخی‌ها روانه صندوق می‌کند اما در طی چندین سال گذشته قدمی برای حل مشکلات این نام برداشته نشده است.

 از دامنه کوه عون بن علی که به شهر می‌نگری تلفیق ناهمگون برج‌های بلند و مراکز تجاری به فاصله اندکی از خانه‌های کاه‌گلی و یا آجریِ کنار اتوبان ذوق هر بیننده‌ای را کور می‌کند، خانه‌های کنار اتوبان که تا کنار گارد ریل‌ها کشیده شدند و کافی است چرخی دور آن بزنی تا ببینی با کمترین امکانات و کوچک‌ترین حد معمول ساخته شده است.

آری اینجا نامش حاشیه شهر است، همان حاشیه شهری که یا مردمانش با رای‌شان و یا برخی‌ها به مدد تکیه بر شعار کمک به مردمانش بر کرسی مسئولیت تکیه زدند و نماینده آنان شدند تا دردی از آنها دوا کنند اما تا به امروز سهم آن مردم نزدیکتر شدن به گارد ریل‌های اتوبان پاسداران و به همان میزان دور شدن از امکانات شهری بوده است.

از جمعیت بیش از یک و نیم میلیونی تبریز نزدیک به ۴۰۰ هزار نفر در بافت حاشیه‌ای سکونت دارند و این یعنی بیش از یک سوم مردم تبریز حاشیه‌نشین یا ساکن بافت‌های بسیار فرسوده هستند! شاید اگر به این نکته توجه داشته باشیم که با وقوع زلزله‌ای نظیر زلزله کرمانشاه در تبریز شاید جمعیتی قریب به همان ۴۰۰ هزار نفر کشته با توجه به وضعیت مسکنشان باقی بماند و همین موضوع ثابت خواهد کرد قطعا حاشیه‌نشینی و رفع این معضل اولین و اصلی‌ترین اولویت شهر تبریز می‌باشد که علی‌رغم شعارهای چندین ساله پروژه‌ی چشمگیری درباره آن به سرانجام نرسیده است.

نگاه از بالا به پایین برخی مسئولین شهری در خصوص این مناطق کاملا مشهود است و حتی در شعارهایشان برای ساماندهی این وضعیت رنگ‌وبوی طعنه و کنایه شنیده می‌شود و هرکدام به نوعی حاشیه‌نشینان را نیز مقصر این مساله می‌دانند که از روستاها به شهر آمده‌اند و هنوز فرهنگ شهرنشینی در آنان جاری نشده است!

زمانیکه برج‌های مسئولین هنوز باغ یا کویر بود حاشیه‌نشین شدیم

از کوچه پس کوچه‌های تنگ و باریک که رد می‌شوم صدای بازی فوتبال پسرانی که با تمام وجو فریاد می‌زنند تا برخلاف گلی که از بدِ زمانه در زندگی‌شان دریافت کرده‌اند توپی وارد دروازه کوچک از جنس تیردروازه‌های آجری‌شان نشود و اندکی آن طرف‌تر بدو بدوهای دو دختر کوچک حواسم را پرت می‌کند، چند قدمی که به پیش می‌روم پیرمردی شصت ساله که مشغول تعویض لامپ جلوی خانه‌شان است را می‌بینم و تصمیم می‌گیرم که با وی همکلام شوم.

خودم را خبرنگار معرفی می‌کنم و می‌پرسم زندگی در این خانه‌ها و شرایط سخت نیست؟ با خوشرویی در حالی که از نردبان کوچکش پایین می‌آید جواب می‌دهد:” من نمی‌دانم سختی به چه چیز می‌گویید، خب خانه‌های ما قدیمی است و امنیت کمی دارد اما مثل همان خانه‌ای می‌باشد که همه مردم در آن زندگی می‌کنند، شاید به قشنگی آن خانه‌ها نباشد اما سرپناه ماست و سالهاست در اینجا زندگی کرده‌ایم.”

از شغل و تحصیلاتش می‌پرسم و می‌خواهم بدانم چرا به تبریز آمده است که ادامه می‌دهد:” سواد چندانی ندارم و از کودکی قالیبافی کرده‌ام، بیش از پنجاه سال است که به تبریز آمده‌ایم یعنی زمانی که من حتی زبان باز نکرده بودم آن زمان‌ها این محلات به قول شما شرایطش سخت نبود و تبریز هم انقدر پیشرفت نکرده بود. زمانی که ما به تبریز آمدیم این محله جزء محله‌های پرجمعیت و خوب بود و بعدا به این شکل در آمد.”

با حسرت ادامه می‌دهد:” همین محلاتی که امروز مسئولین و مرفهین در آن زندگی می‌کنند زمانیکه ما به تبریز آمدیم یا باغ بود یا هم زمین بایر و کسی در آنجا زندگی نمی‌کرد، حتی کسی آنجا زمین برای ساختن خانه هم نمی‌خرید اما روزگار گذشت و حالا برخی‌ها بالای شهرنشین شدند و ما را حاشیه‌نشین کرده‌اند تا هر روز برایمان دل بسوزانند.”

از صحبت‌هایش معلوم است مرد دنیادیده‌ای بوده و دلش هم بسیار پر است با احترام می‌پرسم چند فرزند دارد که پاسخ می‌دهد:” یک دختر و یک پسر دارم که هردویشان در دانشگاه سراسری دانشجو هستند درست است که اسممان را گذاشته‌اید حاشیه‌نشین اما نه خودمان نه بچه‌هایمان چیزی از دیگران کم نداریم بلکه از بد روزگار و اینکه خواسته‌ایم نان حلال بخوریم اینجا زندگی می‌کنیم در حالیکه وقتی من به تبریز آمدم و چندسال بعدش شروع به کار کردم بسیاری از مسئولینی که امروز قول کمک به ما می‌دهند به دنیا نیامده بودند.”

ترجیح می‌دهم بیشتر از این اوقاتش را تلخ نکنم و با خداحافظی از او جدا می‌شوم، کمی مانده به ته کوچه چندین زن کنارهم نشسته‌ و مشغول صحبت هستند و چندین دختربچه نیز در کنارشان به بالا و پایین می‌پرند زندگی اینجا بی‌روح و بی‌رنگ نیست و همه چیز در روال خودش در جریان است، تنها چیزی که وجود ندارد امنیت است، نه امنیتی که بخاطر بزهکاری در خطر باشد زیرا بیشتر ساکنین اینجا انسانهای محجوبی هستند که از سر ناچاری به زندگی در اینجا پناه آورده‌اند، بلکه امنیت خانه و زندگیشان می‌باشد که ممکن است روزی جانشان را در خطر قرار دهد.

مسئولینی که در خانه‌های آنچنانی زندگی می‌کنند حال مارا نمی‌فهمند

خانمی کودک به بغل آهسته و خسته در حال ورود به کوچه است و از او خواهش می‌کنم که چند دقیقه‌ای را علاوه بر استراحت با من هم‌صحبت شود، اسمش افسانه است و می‌گوید که دیپلم دارد:” پنج سالی می‌شود که ازدواج کرده‌ام و در این محله در طبقه دوم منزل پدرشوهرم هستیم، قبل از ازدواج نیز کمی پایین‌تر از این کوچه زندگی می‌کردم، شوهرم کارگر یک کارخانه است و زندگی‌مان خداراشکر خوب است.”

در حالیکه سعی می‌کند که کودکش را که حوصله‌اش سر رفته آرام کند:” دائما می‌شنویم که قرار است برای ما کاری کنند اما همه این حرفها وعده و وعید است، زمانیکه کارشان تمام می‌شود وعده‌هایشان را از یاد می‌برند و بازهم ما می‌مانیم و خودمان، به نظرتان مسئولینی که در برج‌ها و خانه‌های آنچنانی زندگی می‌کنند حال مارا می‌فهمند که بخواهند کاری کنند؟”

با دلخوری ادامه می‌دهد:” نمی‌دانم چرا عادت کردیم که به حرف‌ها و وعده‌ها گوش دهیم وقتی قرار نیست کاری انجام دهند چرا قول الکی می‌دهند؟ هروقت مسئولی آمد و یک سال در شرایط ما زندگی کرد آنوقت شاید واقعا بخواهد کاری انجام دهد در غیر این صورت نه حال مارا می‌فهمند نه کاری برای مشکلات ما انجام می‌دهند.”

از او تشکر می‌کنم و جدا می‌شوم تا در هوای گرم این روزها فرزندش نیز بیشتر از این اذیت نشود و در طول مسیر به اصطلاح خیابان این محله که برای رسیدن به یک خیابان اصلی راه می‌روم به فکر فرو رفته‌ام، اینکه مردم با چه امیدی برخی‌ها را انتخاب می‌کنند اما ماحصل چیزی که برای آنها باقی می‌ماند هیچ است، اینکه مسئولین چندوقت یکبار یادی از این مناطق می‌کنند و در جلسات و مصاحبه‌هایشان از حل مشکلات این مناطق سخن می‌گویند و وعده‌ها فراموش می‌شود تا مصاحبه‌ای دیگر.

اینکه چندین سال است مسئولین مختلف وعده می‌دهند و بدون حل مشکلی اساسی بازهم مسئولی دیگر می‌آید و همین چرخه ادامه پیدا می‌کند در حالیکه سعی می‌کنم بغضم را فرو بخورم زیر لب آرام زمزمه می‌کنم” آتش بگیر تا که بدانی چه می‌کشم/ احساس سوختن به تماشا نمی‌شود.”

انتهای پیام/

گزارش از آناج : فرناز پورعباس

 

امتیازدهی post
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

دو × 2 =