کد خبر : 176
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۹۵ - ۱۲:۰۴

آبروی اشک هایم را تو مشتری باش، ای حسین (ع)/ باز هوای حرمت، آرزوست…

آبروی اشک هایم را تو مشتری باش، ای حسین (ع)/ باز هوای حرمت، آرزوست…

ای حسین (ع)… برایم دعا کن که دنیایم لنگ می زند، عشق ها لنگ می زند، اشک هایمان ناب نیستند و قاطی دارند…   مینا سادات حسینی؛ برای تو می نویسم… برای چشم هایت، برای بارگاهت، برای قتلگاهت… برای تو می نویسم از آشفته حالی ام، از دلتنگی ام، از همه آنچه که تو نیک

ای حسین (ع)… برایم دعا کن که دنیایم لنگ می زند، عشق ها لنگ می زند، اشک هایمان ناب نیستند و قاطی دارند…

آبروی اشک هایم را تو مشتری باش، ای حسین (ع)/ باز هوای حرمت، آرزوست...
 

مینا سادات حسینی؛

برای تو می نویسم… برای چشم هایت، برای بارگاهت، برای قتلگاهت…

برای تو می نویسم از آشفته حالی ام، از دلتنگی ام، از همه آنچه که تو نیک میدانی…

اسیرم یا حسین (ع)؛ در دامم، در بغضم، در اشکم…

نامت عجیب بهانه خوبی است برای ابری شدن، برای طاقت نیاوردن و تاب نکردن، برای سکوت، خنده های غمگین، برای همه حادثه های خوبی که بد اتفاق افتادند.

کاش می شد بغض ها را وادار کرد به سخن گفتن و در گلو نخفتن، کاش می شد…

اما می دانم که می دانی دنبال کدام درمانم، به کدام درد گرفتار آمده ام، می دانم می دانی و می خوانی همه غصه هایم را وقتی شب نامه می شوند برای دست بوسی صحن چشم هایت، پس بی تابی را نخواه که طاقت کنم…

اشک را نگو نیاید، بغض را نگو نشکند که این ها همه سرمایه های منند وقتی منِ گُنگ، خواب دیدم و عالم تمام کَر!

برای لحظه ای سلام، لحظه شمارم، برای آفتاب آسمانت دلتنگم…

راستی این همه که یادِ توام، تو هم به یاد منی؟! نکند حال من تفسیر شعر حافظ شود، “تا که از جانب معشوق نباشد کششی، کشش عاشق بیچاره به جایی نرسد…”

نکند این اشک ها عادت چشم هایم شده باشد، نکند… نه این همه را خدا نکند…

ای حسین (ع)… برایم دعا کن که دنیایم لنگ می زند، عشق ها لنگ می زند، اشک هایمان ناب نیستند و قاطی دارند…

دعا کن برای تن ضعیفم، لباسی از صبر را به حق همه نذرهایی که نوشتم و خدا را قبول افتاد، بر من بپوشان…

یا حسین (ع)… کاش من باشم و حرمت و پیاله ای اشک براش شستن شش گوشه زخم هایت…

یا حشین (ع)… دوباره تشنه ام، تشنه ی سجده آخر زیارت عاشورا در بین الحرمین…

یا حسین(ع)… گاهی مَحرم ها، نامَحرم می شوند، اما تو هم مَحرمی و هم مرهم…

به شکرانه همین ساعت که هم صحبت توام، صلوات می خوانم.

این همه را نوشتم که بگویم به بهانه هایم بها بده، آبروی اشک هایم را تو مشتری باش، بگذار دلخوشی داشتن تو در دلم تَه نکشد، بگذار فریاد بزنم بزرگی ات را، مردی ات را، آزادگی ات را، کوچکی ام را، نامردی ام ، اسیری ام را، از پانشستنم را، آوارگی ام را، خواستن و نتوانستم را…

بگذار اقرار کنم عشقت را، که امسال، مُحرّمت حال و هوای دیگر داشت، که امسال پیاده روهایت با عشق بیشتری نزد تو آمدند، که امسال اربعینت چه باشکوه تر شده ای ارباب…

به شفاعت چشم های تو محتاجم وقتی هر ذکر یاحسینی که می شنوم، بهانه می دهد به دست دلم تا آوارگی از سر بگیرد و از نو بخواند: “باز هوای حرمت، آرزوست”

ببخش اگر گاهی عاشقانت راه را گُم می کنند، دست به دامن کوره راه ها می شوند…

ببخش اگر گاهی تو را گُم می کنیم اما میدانیم باز تو نگران مایی، تا دنیا فراموشمان می کند، تو یادمان می کنی به طعم شور و شیرین دلتنگی…

خلاصه اینکه ارباب دین و دنیایم…. دلم بدجور دلتنگت شده است، مرا دریاب…

امتیازدهی post

برچسب ها : ،

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

پانزده − هفت =